Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است


دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمی توانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم، اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول می کنم در غیر اینصورت از شما می خواهم به من نمره کامل این درس را بدهید. استاد قبول کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟ استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد. بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان شما 63 سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی نیست. همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست. و این حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتی که باید آن درس را رد می شد نه قانونی است و نه منطقی!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 Farvardin 94 ، 07:26
سین الف میم
در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست، چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد. یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هر بار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت . مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طور کامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواند نصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است . کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : «از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای، فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای».   مرد خندید و گفت:«وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن» . موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده، سمت خودش، گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند . مرد گفت: «می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها  آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟» نکته مدیریتی :   مدیر خوب آن مدیری نیست که با بهترین امکانات نتایج قابل قبولی کسب کند، مدیر موفق آن است که از هر عضو مجموعه بهترین استفاده را ببرد .
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 08 Farvardin 94 ، 07:22
سین الف میم


ارد بزرگ : در سرزمینی که آذرخش و طوفان میدان داری می کنند کسی به فکر فردا نیست . ارد بزرگ : تنها کسانی شایسته هستند که اشتباهی را دو بار انجام نمی دهند . ارد بزرگ : هیچگاه به دروغگویان میدان کارگزاری ندهید ، با وجود این که توانایی انجام آن را بهتر از هر کسی داشته باشند . ارد بزرگ : کسی که ترازوی راستی در وجودش همواره به یک سو سنگین است ، نمی تواند از خشم دست بردارد چون خشم و زور تنها ابزار ناراستی برای ماندن است . ارد بزرگ : کسانی که بیم از دست دادن جایگاه خویش را دارند ، همواره فریاد می کشند . ارد بزرگ : کسی که زبانش پیش از اندیشه او می جنبد ، باید همواره بدنبال دوستان تازه باشد . ارد بزرگ : بهبودی زخم شمشیر بسیار تندتر از زخم دل آزرده است. ارد بزرگ : غم ، می تواند از پایمان درآورد و اگر خود ساخته باشیم نیروی سرفرازیمان خواهد شد . ارد بزرگ : در هنگامه رستاخیز و غرش آذرخش مردمان ، خموش باش چرا که سخنت را پژواکی نیست . ارد بزرگ : تنها میهمانی را بپذیرید ، که بتوانید بدرقه اش کنید .
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 Farvardin 94 ، 08:52
سین الف میم


حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شوو اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کنوآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌هاوآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شویگر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شدهآن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین مافانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو تو لیله القبری برو تا لیله القدری شویچون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشدز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های مامفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه راکمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر رادامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینهور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکیتا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌هاهل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدییک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پرنطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 Farvardin 94 ، 08:49
سین الف میم


دانشجویی که سال آخر دانشکده خود را می‌گذراند به خاطر پروژه‌ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت یا حذف ماده شیمیایی (دی هیدورژن مونوکسید) توسط دولت را امضا کنند و برای این درخواست خود، دلایل زیر را عنوان کرده بود : 1-مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می‌شود. 2- عنصر اصلی باران اسیدی است. 3-وقتی به حالت گاز در می‌آید بسیار سوزاننده است. 4- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می‌شود. 5-باعث فرسایش اجسام می‌شود. 6-حتی روی ترمز اتومبیل‌ها اثر منفی می‌گذارد. 7-حتی در تومورهای سرطانی یافت شده است. از 50 نفر فوق، 43 نفر دادخواست را امضا کردند. 6 نفر به طور کلی علاقه‌ای نشان ندادند و اما فقط 1 نفر می‌دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است !
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 Farvardin 94 ، 08:38
سین الف میم


یک برنامه‌نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوایى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه‌ نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که می‌خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما جوابش را نمی‌دانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال می‌کنید و اگر من جوابش را نمی‌دانستم من ۵ دلار به شما می‌دهم.  مهندس مجدداً معذرت خواست و چشم هایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما می‌دهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى کند. برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامه‌نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا دارد و وقتى پائین می‌آید ۴ پا؟» برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمه‌اى بگوید 5 دلار به او داد و دوباره خوابید....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 Farvardin 94 ، 08:30
سین الف میم


جانی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود. چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: ”ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار”. جانی معطل نکرد، داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست. گارسون برایش دو نوع سوپ، سالاد، سیب زمینی سرخ کرده، نوشابه اضافه، بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جانی توجهی نکرد که گفت: ”ولی من این غذاها رو سفارش ندادم.” گارسون که رفت جانی شانه ای بالا انداخت و گفت: ”خودشان می فهمند که من نخوردم!” اما جانی موقعی فهمید که این شیوه آن رستوران برای کلاهبرداری است که رفت جلو صندوق و متصدی رستوران پول همه غذاها رو حساب کرد و گفت ۱۵ دلار و ۱۰ سنت. جانی معترض شد: ”ولی من هیچ کدوم رو نخوردم!” و مرد پاسخ داد ”ما آوردیم، می خواستین بخورین!” جانی که خودش ختم زرنگ های روزگار بود، سری تکان داد و یک سکه ۱۰ سنتی روی پیشخوان گذاشت و وقتی متصدی اعتراض کرد، گفت: ”من مشاوری هستم که بابت یک ساعت مشاوره ۱۵ دلار می گیرم.” متصدی گفت: ”ولی ما که مشاوره نخواستیم!” و جانی پاسخ داد: ”من که اینجا بودم! می خواستین مشاوره بگیرین!” و سپس به آرامی از آنجا خارج شد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 Farvardin 94 ، 08:26
سین الف میم
میخواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که:پدر تنها قهرمانمان بود
عشق تنها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالا ترین نقطه شانه های پدر بود
بد ترین دشمنانم خواهر و برادرم بودند
تنها دردم زانو های زخمی ام بودند
تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود
ومعنای خداحافظی تا فردا بود...!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 Farvardin 94 ، 07:49
سین الف میم

چه مهمان های بی درد سری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت...
حسین پناهی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 Farvardin 94 ، 07:35
سین الف میم
آگاه باشید، همانا زبان پاره ای از وجود انسان است، اگر آمادگی نباشد سخن نمی گوید، و به هنگام آمادگی، گفتار او را مهلت نمی دهد، همانا ما امیران سخن می باشیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده، و شاخه های آن بر ما سایه افکنده است.

بدانید که همانا شما در روزگاری هستید که گوینده حق اندک، و زبان از راستگویی عاجز، و حق طلبان بی ارزشند، مردم گرفتار گناه، و به سازشکاری هم داستانند، جوانشان بداخلاق، و پیرانشان گناهکار، و عالمشان دورو، و نزدیکشان سودجویند، نه خردسالانشان بزرگان را حرمت می نهند و نه توانگرانشان دست مستمندان را می گیرند.

حضرت علی (ع)
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 07 Farvardin 94 ، 07:31
سین الف میم