آتش و آب و آبرو-شعر
Sunday, 14 Tir 1394، 03:26 AM
آتش و آب و آبرو با هم
هر سه گشتند. در سفر. همراه.
عهد کردند. هر یکى گم شد.
با نشانى ز خود. شود پیدا.
گفت آتش. به هر کجا دود است.
میتوان یافتن. مرا آنجا.
آب گفتا. نشان من پیداست.
هر کجا باغ هست و سبزه بیا.
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت.
گریه سر داد. گریه اى جانکا.
آتش آن حال دید و حیران شد.
آب. در لرزه شد. ز سر تا پا.
گفتش آتش. که گریه ى تو ز چیست ؟
آب گفتا. بگو نشانه چو ما
آبرو لحظه اى به خویش آمد
دیدگان پاک کرد و کرد نگاه
گفت. محکم مرا نگه دارید
گر شوم گُم نمیشوم پیدا.
هر سه گشتند. در سفر. همراه.
عهد کردند. هر یکى گم شد.
با نشانى ز خود. شود پیدا.
گفت آتش. به هر کجا دود است.
میتوان یافتن. مرا آنجا.
آب گفتا. نشان من پیداست.
هر کجا باغ هست و سبزه بیا.
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت.
گریه سر داد. گریه اى جانکا.
آتش آن حال دید و حیران شد.
آب. در لرزه شد. ز سر تا پا.
گفتش آتش. که گریه ى تو ز چیست ؟
آب گفتا. بگو نشانه چو ما
آبرو لحظه اى به خویش آمد
دیدگان پاک کرد و کرد نگاه
گفت. محکم مرا نگه دارید
گر شوم گُم نمیشوم پیدا.
94/04/14