Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۷۵ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است

جوانی با دوچرخه با پیر زنی برخورد کرد
بجای اینکه از او عذر خواهی نماید و کمکش کند تا از جایش بلند شود ، شروع به خندیدن و مسخره کردن او نمود .
سپس راهش را گرفت و رفت ،
پیر زن صدایش زد و گفت :
جوان چیزی از تو افتاده است !
جوان بی درنگ به سرعت برگشت و شروع به جستجو کردن نمود ،
پیر زن به او گفت زیاد نگرد .
.
چون مروت و مردانگی ات به زمین افتاد و هرگز انرا نخواهی یافت .
.
)در زندگی اگر ادب ، احترام ، احساس و اخلاق نیکو نداشته باشیم زندگی کردن هیچ ارزشی ندارد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 Mordad 94 ، 06:19
سین الف میم
مردی به بارگاه کریم خان زندمعروف به وکیل الرعایا می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا با خان زندملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان که مشغول غلیان کشیدن بوده است،سروصدا را می شنود و جویای ماجرا می شود.پس از گزارش سربازان، خان دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.مرد به حضور خان می رسد و با این پرسش مواجه میشود: » چرا این همه ناله وفریاد می کنی؟«مرد با درشتی می گوید: » همه اموالم را دزدبرده است و دیگر چیزی در بساط ندارم.»خان می پرسد:» وقتی که اموالت را می بردند تو کجا بودی؟ «مرد می گوید:» من خوابیده بودم«. خان می گوید: »خب! چرا خوابیدی کهمالت را ببرند؟ « مرد پاسخی بسیار زیبا به این سوال شاه می دهد :» برای این کهفکر می کردم تو بیداری!«
خان بزرگ زند لحظه ای تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مردجبران شود و در آخر می گوید:» این مرد حقدارد. ما باید بیدار باشیم.« زهی بر او.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 Mordad 94 ، 07:24
سین الف میم
وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ .
ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ? ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ, ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ??.
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ, ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩﻣﻐــﺮﻭﺭﺍﺳﺖ !
ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ , ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
جایگاه شاه وگدا
دارا وندار قبراست
تقواست که سرنوشت ساز است...
براے رسیدن به کبریا باید نه "کبر"داشت نه "ریا"....مواظب باشیم که " تقوا" ، بایک "تق" , "وا" نرود.....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 Mordad 94 ، 01:03
سین الف میم
یکی از مدیران آمریکایی که مدتی برای یک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود، تعریف کرده است که :
روزی از خیابانی که چند ماشین در دو طرف آن پارک شده بود می گذشتم. رفتار جوانکی نظرم را جلب کرد. او با جدیت و حرارتی خاص مشغول تمیز کردن یک ماشین بود. بی اختیار ایستادم. مشاهده فردی که این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می کوشد مرا مجذوب کرده بود. مرد جوان پس از تمیز کردن ماشین و تنظیم آیینه های بغل، راهش را گرفت و رفت چند متر آن طرفتر، در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاد. رفتار وی گیجم کرد.
به او نزدیک شدم و پرسیدم: »مگر آن ماشینی را که تمیز کردید متعلق به شما نبود؟«
نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت: »من کارگر کارخانه ای هستم که آن ماشین از تولیدات آن است. دلم نمی خواهد اتومبیلی را که ما ساخته ایم کثیف و نامرتب جلوه کند.«
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 14 Mordad 94 ، 06:30
سین الف میم
مرد فاسقی همیشه احکام و مسائل شرعی را به زنش تعلیم می داد و همواره وی را به زهد و پارسایی وا می داشت.
عالمی از او پرسید: سبب چیست که خود آن چنان هستی و زنت را این چنین وا می داری؟
مرد گفت: من خود می دانم به جهنم خواهم رفت می خواهم این زن به بهشت رود تا در جهنم پیش من نباشد و لااقل آن جا از دستش راحت باشم!
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 Mordad 94 ، 05:44
سین الف میم
شخصی باهیجان و اضطراب ، به حضور امام صادق " ع " آمد و گفت :
درباره من دعایی بفرمایید تا خداوند به من وسعت رزقی بدهد ، که‏ خیلی فقیر و تنگدستم .
امام :هرگز دعا نمی‏کنم .
چرا دعا نمی‏کنید ! ؟
برای اینکه خداوند راهی برای اینکار معین کرده است ، خداوند امر کرده که روزی را پی‏جویی کنید ، و طلب نمایید . اما تو می‏خواهی در خانه‏ خود بنشینی ، و با دعا روزی را به خانه خود بکشانی !
برگرفته از:کتاب داستان راستان_استاد مطهری
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 28 Tir 94 ، 06:33
سین الف میم
دهقانی یک گونی پر از گندم روی الاغ خود گذاشته بود و به آسیاب می برد.
در بین راه گونی از پشت الاغ روی زمین افتاد. دهقان کوشش زیادی کرد که گونی را مجددا روی پشت حیوان بگذارد، اما موفق نشد، زیرا گونی بسیار سنگین بود.
بنابراین منتظر شد که شخصی از آنجا عبور کند. پس از مدت کوتاهی، سواری نزدیک شد. وقتی دهقان متوجه شد که مرد سوار، مالک زمین های بسیار و قصری در همان نزدیکی هاست، خجالت زده شد.
هنگامی که سوار متوجه مشکل مرد شد، از اسب خود پایین آمد و گفت:” دوست من، می بینم که کمی بدشانسی آورده ای، بنابراین برای کمک به تو درست به موقع رسیدم.”
این را گفت و یک طرف گونی گندم را گرفت. دهقان هم طرف دیگر آن را بلند کرد و با هم آن را روی پشت الاغ گذاشتند. دهقان که بسیار متعجب شده بود، زیر لب گفت:
”سرور من، چطور می توانم این کمک شما را جبران کنم؟”
نجیب زاده گفت:
”کار ساده ای است، هر گاه دیدی، انسانی نیاز به کمک دارد، همین کار را انجام بده”
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 23 Tir 94 ، 05:00
سین الف میم
یک حکیم سالخورده ی چینی از دشتی پر از برف رد می شد که به زنی برخورد که گریه می کرد. حکیم پرسید:
- شما چرا گریه می کنید؟
- چون به زندگی ام فکر می کنم، به جوانی ام، به آن چهره ی زیبایی که در آینه می دیدم و مردی که دوستش داشتم. این از رحمت خدا به دور است که به من توانایی به خاطر آوردن گذشته را داده است. او می دانست که من بهار زندگی ام را به خاطر می آورم و گریه می کنم.
حکیم در آن دشت پر برف ایستاد و به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت. عاقبت، گریه ی زن بند آمد. او پرسید:
- شما در آن جا چه می بینید؟
حکیم پاسخ داد:
- دشتی پر از گل سرخ. خداوند وقتی به من توانایی به یاد آوردن را داد، نسبت به من لطف داشت. می دانست که من در زمستان همیشه می توانم بهار را به خاطر بیاورم و لبخند بزنم.
برگرفته از: کتاب مکتوب - پائولوکوئی
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 23 Tir 94 ، 03:44
سین الف میم
. توی یک جمع نشسته بودم بی حوصله بودم. مجله ای برداشتم ورق زدم،مداد لای آن را برداشتم همینکه توی دلم خواندم سه عمودی
یکی گفت: بلند بگو
گفتم یک واژه ی سه حرفیه، از همه چیز برتر است
حاج آقا گفت: پول
تازه عروس مجلس گفت: عشق
شوهرش گفت: یار
کودک دبستانی گفت: علم
حاج آقا پشت سر هم گفت: پول اگه نمی شه طلا، سکه
گفتم: حاج آقا اینها نمی شه
گفت: پس بنویس مال
گفتم: حاج آقا بازم نمی شه
گفت: جاه
خسته شدم با تلخی گفتم : نه نمی شه
دیدم ساکت شد
مادر بزرگ پیر گفت: عمر
سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار
محسن خندید و گفت: وام
یکی از آن میان بلند گفت: وقت
یکی گفت: آدم
دوباره یکی گفت: خدا
خنده تلخی کردم و مداد را گذاشتم سرجایش ولی دریافتم، هرکس جدول زندگی خود را دارد، تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی حتی یک واژه ی سه حرفی آن هم درست در نمی آید.
...
شاید کودک پابرهنه بگوید کفش
کشاورز بگوید برف
لال بگوید سخن
ناشنوا بگوید نوا
نابینا بگوید نور
ومن هنوز در اندیشه ام
واژه ی سه حرفی جدول زندگی من چیست...?!


صادق هدایت
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 22 Tir 94 ، 09:38
سین الف میم
پادشاهی را مهمی پیش آمد.نذر کرد تا به زاهدان درهم ببخشد.چون مشکل از بین رفت وفای نذرش شرط لازم بوجود آمد یکی را از بندگان خاص کیسه درهم داد تا صرف کند بر زاهدان گویند غلامی عاقل و هوشیار همه روز برفت و شبانگاه بازگشت و کیسه را بوسه داد و نزد ملک نهاد و گفت زاهدان را چندان که گردیدم نیافتم گفت این چه حکایت است آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهد است گفت ای خدای جهان آنکه زاهد است نمیستاند و آنکه میستاند زاهد نیست ملک بخندید و ندیمان را بگفت چندان که مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار که مرا در این شوخ دیده عداوت است و انکار و حق به جانب اوست



زاهد که درم گرفت و دینار

زاهد تر از او یکی بدست آر







گلستان سعدی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 Tir 94 ، 02:24
سین الف میم