ما باید بیدار باشیم-داستان کوتاه
Thursday, 15 Mordad 1394، 07:24 AM
مردی به بارگاه کریم خان زندمعروف به وکیل الرعایا می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا با خان زندملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان که مشغول غلیان کشیدن بوده است،سروصدا را می شنود و جویای ماجرا می شود.پس از گزارش سربازان، خان دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.مرد به حضور خان می رسد و با این پرسش مواجه میشود: » چرا این همه ناله وفریاد می کنی؟«مرد با درشتی می گوید: » همه اموالم را دزدبرده است و دیگر چیزی در بساط ندارم.»خان می پرسد:» وقتی که اموالت را می بردند تو کجا بودی؟ «مرد می گوید:» من خوابیده بودم«. خان می گوید: »خب! چرا خوابیدی کهمالت را ببرند؟ « مرد پاسخی بسیار زیبا به این سوال شاه می دهد :» برای این کهفکر می کردم تو بیداری!«
خان بزرگ زند لحظه ای تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مردجبران شود و در آخر می گوید:» این مرد حقدارد. ما باید بیدار باشیم.« زهی بر او.
خان بزرگ زند لحظه ای تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مردجبران شود و در آخر می گوید:» این مرد حقدارد. ما باید بیدار باشیم.« زهی بر او.
94/05/15