Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۸۷ مطلب توسط «سین الف میم» ثبت شده است

من همسن و سال پسر تو هستم ،
تو همسن و سال پدر من هستی.
پسر تو درس می خواند و کار نمی کند ،
من کار می کنم و درس نمی خوانم.
پدر من نه کار دارد ، نه خانه،
تو هم کاری داری هم خانه ، هم کارخانه ؛
من در کارخانه ی تو کار می کنم.
و در اینجا همه چیز عادلانه تقسیم شده است:
سود آن برای تو ، دود آن برای من.
من کار می کنم ، تو احتکار می کنی.
من بار می کنم ،تو انبار می کنی.
من رنج می برم،تو گنج می بری.
من در کارخانه ی تو کار می کنم.
و در اینجا هیچ فرقی بین من و تو نیست:
وقتی که من کار می کنم، تو خسته می شوی،
وقتی که من خسته می شوم ، تو برای استراحت به شمال می روی،
وقتی که من بیمار می شوم ،تو برای معالجه به خارج می روی.
من در کارخانه ی تو کار می کنم.
و در اینجا همه کارها به نوبت است:
یک روز من کار می کنم، تو کار نمی کنی،
روز دیگر تو کار نمی کنی ، من کار می کنم.
من در کارخانه ی تو کار می کنم.
کارخانه ی تو بزرگ است.
اما کارخانه ی تو هر قدر هم بزرگ باشد،
از کارخانه ی خدا که بزرگتر نیست.
کارخانه ی خدا از کارخانه ی تو و از همه ی کارخانه ها بزرگتر است.
و در کارخانه ی خدا همه ی کارها به نوبت است،
در کارخانه ی خدا همه چیز عادلانه تقسیم می شود.
در کارخانه ی خدا ، همه کار می کنند.
در کارخانه ی خدا ، حتی خدا هم کار می کند.

قیصر امین پور
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 25 Mordad 94 ، 06:35
سین الف میم
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر )دانشجوی رشته مهندسی صنایع(: نه! من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من، *دختر استیو جابز* است
پسر: آهان اگر اینطوریه، قبول است
پدر به نزد * استیو جابز* می رود
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
استیو جابز: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند
پدر: اما این مرد جوان، قائم مقام »مدیرعامل بانک جهانی« است
استیو جابز: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم
پدر: اما این مرد جوان داماد *استیو جابز* است
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 24 Mordad 94 ، 06:22
سین الف میم
بارالها…
از کوی تو بیرون نشود
پای خیالم
نکند فرق به حالم ....
چه برانی،
چه بخوانی…
چه به اوجم برسانی
چه به خاکم بکشانی…
نه من آنم که برنجم
نه تو آنی که برانی..
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد…
نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 24 Mordad 94 ، 02:01
سین الف میم
دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای »کی« پرسید:
اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربان تر می شدند؟
آقای کی گفت: البته !اگر کوسه ها آدم بودند ،
توی دریا برای ماهی ها جعبه های محکمی می ساختند .
همه جور خوراکی توی آن می گذاشتند .
مواظب بودند که همیشه پر آب باشد.
هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند.
برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد ،
گاه گاه مهمانی های بزرگ بر پا می کردند .
چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است .
برای ماهی ها مدرسه می ساختند.
و به آنها یاد می دادند که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند .
درس اصلی ماهی ها اخلاق بود .
به آنها می قبولاندند که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است .
که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند .
به ماهی کوچولو یاد می دادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند .
و چه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند .
آینده ای که فقط از راه اطاعت به دست می آید .
اگر کوسه ها آدم بودند
در قلمرویشان البته هنر هم وجود داشت .
از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند .
ته دریا نمایشنامه ای روی صحنه می آوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان ،
شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه می رفتند ،
همراه نمایش آهنگهای محسور کننده ییهم می نواختند که بی اختیار ،
ماهی های کوچولو را به طرف دهان کوسه ها می کشاند ،
در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت ،
که به ماهی ها می آموخت ،
زندگی واقعی در شکم کوسه ها اغاز می شود .
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 22 Mordad 94 ، 07:25
سین الف میم
من نباید بترسم. ترس قاتل ذهن پویاست. ترس یک مرگ خفیف است که موجب نابودی همه چیز می شود. من با ترسم رو در رو خواهم شد. اجازه می دهم تا از درون من عبور کند. هنگامی که ترس راه خود را کشید و رفت چشمهایم را بر می گردانم تا مسیری که طی کرده را ببینم. خواهم دید که هیچ چیز باقی نمانده. فقط من باقی خواهم ماند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 Mordad 94 ، 11:35
سین الف میم
با یاد فجر صادق محرمینودشت.اب و منبرت * تابیده بر نگاه جهان، نور باورت

* یا صادق (ع) *

لقب صادق را رسول اکرم(ص) برای امام جعفر(ع) انتخاب فرمودند، «امام زین العابدین(ع) از پدرش و او از جدش امیرالمومنین(ع) نقل کرده که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: "وقتی که فرزند من جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب متولد شد، او را صادق نام گذارید، زیرا در اولاد او کسی همنام او خواهد بود که به ناحق دعوی امامت می کند و او را کذاب خواه
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 Mordad 94 ، 18:05
سین الف میم
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواجگرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانیخواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گلرا برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.
...
همه دختراندانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشتو هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.
روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند.
لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.
شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 Mordad 94 ، 07:49
سین الف میم
جوانی با دوچرخه با پیر زنی برخورد کرد
بجای اینکه از او عذر خواهی نماید و کمکش کند تا از جایش بلند شود ، شروع به خندیدن و مسخره کردن او نمود .
سپس راهش را گرفت و رفت ،
پیر زن صدایش زد و گفت :
جوان چیزی از تو افتاده است !
جوان بی درنگ به سرعت برگشت و شروع به جستجو کردن نمود ،
پیر زن به او گفت زیاد نگرد .
.
چون مروت و مردانگی ات به زمین افتاد و هرگز انرا نخواهی یافت .
.
)در زندگی اگر ادب ، احترام ، احساس و اخلاق نیکو نداشته باشیم زندگی کردن هیچ ارزشی ندارد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 Mordad 94 ، 06:19
سین الف میم
مردی به بارگاه کریم خان زندمعروف به وکیل الرعایا می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا با خان زندملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان که مشغول غلیان کشیدن بوده است،سروصدا را می شنود و جویای ماجرا می شود.پس از گزارش سربازان، خان دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.مرد به حضور خان می رسد و با این پرسش مواجه میشود: » چرا این همه ناله وفریاد می کنی؟«مرد با درشتی می گوید: » همه اموالم را دزدبرده است و دیگر چیزی در بساط ندارم.»خان می پرسد:» وقتی که اموالت را می بردند تو کجا بودی؟ «مرد می گوید:» من خوابیده بودم«. خان می گوید: »خب! چرا خوابیدی کهمالت را ببرند؟ « مرد پاسخی بسیار زیبا به این سوال شاه می دهد :» برای این کهفکر می کردم تو بیداری!«
خان بزرگ زند لحظه ای تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مردجبران شود و در آخر می گوید:» این مرد حقدارد. ما باید بیدار باشیم.« زهی بر او.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 Mordad 94 ، 07:24
سین الف میم
وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ .
ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ? ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ, ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ??.
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ, ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩﻣﻐــﺮﻭﺭﺍﺳﺖ !
ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ , ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
جایگاه شاه وگدا
دارا وندار قبراست
تقواست که سرنوشت ساز است...
براے رسیدن به کبریا باید نه "کبر"داشت نه "ریا"....مواظب باشیم که " تقوا" ، بایک "تق" , "وا" نرود.....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 Mordad 94 ، 01:03
سین الف میم