Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۸۷ مطلب توسط «سین الف میم» ثبت شده است

کزروس به کورش بزرگ گفت : چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به مردم و سربازانت می بخشی ؟!

کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟

گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت ...

سپس  کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد !

سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید...

مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند !

وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود ...!

کورش رو به کزروس کرد و گفت : ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها می بودم .

زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 18 Farvardin 94 ، 06:59
سین الف میم


الهی...تقوایی ده که از دنیا ببریم....روحی ده که از عقبی برخوریم...یقینی ده که در آز بر ما باز نشود...و قناعتی ده تا صعوه حرص ما باز نشود.....
الهی...دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده تا در چاه نیفتیم...دست گیر که دستاویزی نداریم...بپذیر که پای گریزی نداریم...
خواجه عبدالله انصاری
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 Farvardin 94 ، 18:24
سین الف میم
مردی در پارک مرکزی نیویورک مشغول گردش است. ناگهان می بیند دختر کوچکی مورد حمله یک سگ بولداگ قرار گرفته است. مرد به شتاب بسوی سگ می دود. او موفق می شود سگ را بکشد و جان دختر را نجات دهد. پلیسی که مشغول تماشای این صحنه بود بسوی او می رود و می گوید: شما یک قهرمان هستید, شما فردا می توانید در تمام روزنامه ها بخوانید (یک مرد شجاع نیویورکی جان یک دختر بچه را نجات داد.) مرد میگوید: اما من نیویورکی نیستم. پلیس می گوید: اوه پس در روزنامه های فردا صبح می خوانید (یک آمریکایی شجاع جان یک دختر بچه را نجات داد.) مرد می گوید: ولی من آمریکایی نیستم. پلیس می گوید: آه پس شما اهل کجا هستید؟ مرد می گوید: من ایرانی هستم. روز بعد روزنامه ها می نویسند: یک اسلامی تندرو یک سگ بی گناه آمریکایی را کشت.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 Farvardin 94 ، 07:06
سین الف میم
ویکتوریا دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود.


یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد.


مادرش گفت:


خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده، خوب چه کار می توانیم بکنیم!


من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت چند دلار تحفه می ده و این می تونه کمکت کنه.


ویکتوریا قبول کرد …


او هر روز با جدیت کارهایی که برایش محول شده بود را انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش مقداری پول هدیه می دهد.


بزودی ویکتوریا همه کارها را انجام داد و توانست بهای گردن بندش را بپردازد.


وای که چقدر آن گردن بند را دوست داشت.

همه جا آن را به گردنش می انداخت؛ کودکستان، بستر خواب، وقـتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که آن را از گردنش باز می ‌کرد حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکن است رنگش خراب شود!


پدر ویکتوریا خیلی دخترش را دوست داشت.


هر شب که ویکتوریا به بستر خواب می رفت، پدرش کنار بسترش روی صندلی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه ویکتوریا را برایش می خواند.


یک شب بعد از اینکه داستان تمام شد، پدر ویکتوریا گفت:


ویکتوریا ! تو من رو دوست داری؟


- اوه، البته پدر! خودت می دونی که عاشقتم.


- پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده !!!


- نه پدر، اون رو نه! اما می توانم عروسک مورد علاقه ام رو که سال پیش برای تولدم به من هدیه دادی رو به خودت بدم، اون عروسک قشنگیه، می توانی در مهمانی هات دعوتش کنی، قبوله؟


- نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست …


پدرش روی او را بوسید و نوازش کرد و گفت: "شب بخیر عزیزم"


هفته بعد پدرش مجددا بعد از خواندن داستان آمد اما دید که دخترش کنار تخت نشسته است و لبهایش میلرزد...دستش را دراز کرد وگردنبند بدلی را به پدرش داد.
پدرش آن گردن بند بدلی را گرفت و سپس از جیبش یک جعبه ی کوچک طلایی درآورد و به دخترش داد
درون آن جعبه یک گردن بند مروارید اصل بود
او منتظر بود تا دخترش بتواند از آن چیز بدلی دل بکند تا گردنبند اصل را به او هدیه کند...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 Farvardin 94 ، 07:01
سین الف میم
در داستانی قدیمی نقل شده در پی حمله «سومائی» به قلعه لیانگ، فرمانده داخل قلعه دستور داد که پرچم ها را پایین بیاورند و بر طبل ها نکوبند و کسی از شهر خارج نشود، سپس دروازه های شهر را گشود و سربازانش را در کوچه های شهر پراکنده کرد. سومائی گمان کرد که دامی برایش گسترده شده و پا به فرار گذاشت در صورتی که اینگونه نبود.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 Farvardin 94 ، 21:20
سین الف میم
برای پیشروی و عدم مقاومت حریف، نقاط ضعف او را مورد هجوم قرار دهید و برای عقب نشینی سریع، چنان به سرعت بگریزید که رسیدن و دست یافتن حریف به شما ممکن نباشد.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 Farvardin 94 ، 00:09
سین الف میم


گنجشک با خدا قهر بود . روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه می دارد ... و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست . گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشگ خیره در خداییِ خدا مانده بود . خدا گفت : و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت … های های گریه هایش ، ملکوت خدا را پر کرد …
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 Farvardin 94 ، 10:08
سین الف میم


پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت. یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد : «برلین فوق ‏العاده است، مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم، ولی یک مقدار احساس شرم می‏کنم که با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جابجا می‏شوند. » مدتی بعد نامه‏ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید: «بیش از این ما را خجالت نده، تو هم برو و برای خودت یک ترن بگیر!»
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 Farvardin 94 ، 09:31
سین الف میم


پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ. پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است. تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود. این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید. آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود. پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است. بعد توضیح داد : آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود. این تنها معنای حقیقی آرامش است …
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 Farvardin 94 ، 09:27
سین الف میم
و رها کن کسانی را که دین خود را به بازی و سرگرمی گرفته اند
و زندگی دنیا آنهارا فریفته است
و به وسیله ی این قرآن تذکر ده که مبادا کسی به سزای آنچه کسب کرده تسلیم هلاکت و نومید از رحمت گردد
در حالی که برای او در برابر خداوند سرپرست و یاور و شفاعت گری نباشد
و اگر هر عوض و فدیه ای بدهد از وی پذیرفته نشود
آنهایند که در برابر آنچه کسب کرده اند تسلیم هلاکت و نومید از رحمت شده اند
آنان را به سزای کفرشان آشامیدنی ای از آب جوشان و عذابی درد ناک است...
قرآن کریم سوره انعام آیه 70
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 12 Farvardin 94 ، 00:37
سین الف میم