Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است


روزها را به امید آن که نگاهت فردا‌ بر پهنای آسمان درخشیدن گیرد  به شب‌هایم گره می‌زنم و دست بر دعا انتظار فردایی را می‌کشم که از حریم امن خویش درآیی و دلدادگان دیرینه‌ات را با آب زلال مهربانی‌ات سیراب کنی. هر شب که ماه بر آسمان می‌افتد‏، غمی دلگیرتر از همیشه تمام وجود عاشقانت را می‌گیرد و امید دیدنت باز حماسه شاعرانه می‌آفریند و شعر هجران به شعر انتظار تبدیل می‌شود و شاعر چشم‌هایت در لابلای ابیات ترک‌خورده‌اش به دنبال خودت می‌گردد...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 Farvardin 94 ، 08:58
سین الف میم


چرچيل (نخست وزير اسبق بريتانيا) روزي سوار تاکسي شده بود و به دفتر BBC براي مصاحبه مي‌رفت . هنگامي که به آن جا رسيد به راننده گفت : آقا لطفاً نيم ساعت صبر کنيد تا من برگردم . راننده گفت: نه آقا ! من مي خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنراني چرچيل را از راديو گوش دهم . چرچيل از علاقه‌ ي اين فرد به خودش خوشحال و ذوق ‌زده شد و يک اسکناس ده پوندي به او داد . راننده با ديدن اسکناس گفت: گور باباي چرچيل ! اگر بخواهيد، تا فردا هم اين‌جا منتظر مي ‌مانم ! ...:::::""":::::....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 Farvardin 94 ، 08:51
سین الف میم
.


. مایكل، راننده اتوبوس شهری، مثل همیشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسیر همیشگی شروع به كار كرد. در چند ایستگاه اول همه چیز مثل معمول بود و تعدادی مسافر پیاده می شدند و چند نفر هم سوار می شدند. در ایستگاه بعدی، یك مرد با هیكل بزرگ، قیافه ای خشن و رفتاری عجیب سوار شد.. او در حالی كه به مایكل زل زده بود گفت: «تام هیكل پولی نمی ده!» و رفت و نشست. مایكل كه تقریباً ریز جثه بود و اساساً آدم ملایمی بود چیزی نگفت اما راضی هم نبود. روز بعد هم دوباره همین اتفاق افتاد و مرد هیكلی سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روی صندلی نشست و روز بعد و روز بعد... این اتفاق كه به كابوسی برای مایكل تبدیل شده بود خیلی او را آزار می داد. بعد از مدتی مایكل دیگر نمی تواست این موضوع را تحمل كند و باید با او برخورد می كرد. اما چطوری از پس آن هیكل بر می آمد؟ بنابراین در چند كلاس بدنسازی، كاراته و جودو و .... ثبت نام كرد. در پایان تابستان، مایكل به اندازه كافی آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پیدا كرده بود. بنابراین روز بعدی كه مرد هیكلی سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هیكل پولی نمی ده!» مایكل ایستاد، به او زل زد و فریاد زد: «برای چی؟» مرد هیكلی با چهره ای متعجب و ترسان گفت: «تام هیكل كارت استفاده رایگان داره.» نکته داستان : پيش از اتخاذ هر اقدام و تلاشي براي حل مسائل، ابتدا مطمئن شويد كه آيا اصلاً مسئله اي وجود دارد يا خير.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 Farvardin 94 ، 08:43
سین الف میم
.


مرد پولداري در کابل، در نزديکي مسجد قلعه فتح الله رستوراني ساخت که در آن موسيقي بود و رقص و به مشتريان مشروب هم سرويس مي شد. ملاي مسجد هر روز موعظه مي کرد و در پايان موعظه اش دعا مي کرد تا خداوند صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلاي آسماني را بر اين رستوران که اخلاق مردم را فاسد مي سازد، وارد کند. يک ماه از فعاليت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شديد شد و يگانه جايي که خسارت ديد، همين رستوران بود که ديگر به خاکستر تبديل گرديد. ملاي مسجد روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبريک گفت و علاوه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چيزي بخواهد، از درگاه خدا نااميد نمي شود. اما خوشحالي مومنان و ملاي مسجد دير دوام نکرد. صاحب رستوران به محکمه شکايت کرد و از ملاي مسجد تاوان خسارت خواست. ملا و مومنان البته چنين ادعايي را نپذيرفتند. قاضي هر دو طرف را به محکمه خواست و بعد از اين که سخنان دو جانب دعوا را شنيد، گلو صاف کرد و گفت: نمي دانم چه حکمي بکنم. من هر دو طرف را شنيدم. ا ز يک سو ملا و مومناني قرار دارند که به تاثير دعا و ثنا باور ندارند از سوي ديگر مرد مي فروشي که به تاثير دعا باور دارد…
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 Farvardin 94 ، 08:25
سین الف میم
......


...سه دوست در يك اتومبيل به مسافرت رفته بودند و متاسفانه يك تصادف مرگبار باعث شد كه هر سه در جا كشته شوند يك لحظه بعد روح هر سه دم دروازه بهشت بود و فرشته نگهبان بهشت داشت آماده مي شد كه آنها را به بهشت راه دهد... ...... فرشته ی نگهبان رو به آن سه دوست کرد و پرسید : يك سوال!!! الان كه هر سه تا دارين وارد بهشت مي شين اونجا روي زمين بدن هاتون روي برانكارد در حال تشييع شدن بسوي قبرستان است و خانواده ها و دوستان در حال عزاداري در غم از دست دادن شما هستند دوست دارين وقتي دارن از كنار جنازه راه مي رن در مورد شما چي بگن؟ ............. اولي گفت : دوست دارم پشت سرم بگن كه من جز بهترين پزشكان زمان خود بودم و مرد بسيار خوب و عزيزي براي خانواده ام. .............. دومي گفت : دوست دارم پشت سرم بگن كه من جز بهترين معلم هاي زمان خود بودم و توانسته ام اثر بسيار بزرگي روي آدمهاي نسل بعد از خودم بگذارم. ................ سومي گفت : دوست دارم بگن : نگاه كن داره تكون مي خوره مثل اينكه زنده است.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 Farvardin 94 ، 08:17
سین الف میم


كودكی كه آماده تولد بود، نزد خداوند رفت و از او پرسید:«مي‌گویند فردا شما مرا به زمین مي‌فرستید، اما من به این كوچكی و بدون هیچ كمكی چگونه مي‌توانم برای زندگی به آنجا بروم؟» خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یكی را برای تو در نظر گرفته‌ام. او از تو نگهداری خواهد كرد.»اما كودك هنوز مطمئن نبود كه می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ كار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من كافی هستند.» خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز مي‌خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهی كرد و شاد خواهی بود.» كودك ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟» خداوند او را نوازش كرد و گفت: «فرشته تو ، زیباترین و شیرین ‌ترین واژه‌هایی را كه ممكن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد كه چگونه صحبت كنی.» كودك با ناراحتی گفت: «وقتی مي‌خواهم با شما صحبت كنم ، چه كنم؟» اما خدا وندبرای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشته‌ات، دستهایت را دركنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد مي‌دهد كه چگونه دعاكنی.» كودك سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیده‌ام كه در زمین انسانهای بدی هم زندگی مي‌كنند. چه كسی از من محافظت خواهد كرد؟ » «فرشته‌ات از تو محافظت خواهد كرد، حتی به قیمت جانش تمام شود.» كودك با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل كه دیگر نمي‌توانم شما راببینم ، ناراحت خواهم بود.» خدواند لبخند زد و گفت:‌ «فرشته‌ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهدكرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه دركنار تو خواهم بود.» در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده مي‌شد. كودك مي‌دانست كه باید به زودی سفرش را آغاز كند. او به آرامی یك سوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشته‌ام را به من بگویید.» خداوند شاد شد و به او گفت :((کافیست او را مادر صدا بزنی ...))
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 Farvardin 94 ، 07:45
سین الف میم


معنی کاردانی، غلبه بر حریف از پیش شکست خورده است!!!
از این رو مبارزان، خود را در وضعیتی قرار می دهند که شکست غیشیه توجه جهانیان به یمن باشدر ممکن باشد و هیچ فرصتی را برای شکست حریف از دست نمی دهند. یک مبارز هوشیار تنها خواهان نبردیست که پیروزی در آن را پیشاپیش بدست آورده.
کسی که نخست می جنگد و سپس در جستجوی پیروزی است، شکست را انتخاب کرده
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 Farvardin 94 ، 14:46
سین الف میم
.


از دشمن خود یکبار بترس و از دوست خود هزار بار.((چارلی چاپلین))   ...........   انسان اگر فقیر و گرسنه باشد، بهتر از آن است که پست و بی عاطفه باشد.((چارلی چاپلین))   ..........   اگر شاد بودی آروم بخند تا غم بیدار نشه و اگر غمگین بودی آروم گریه کن تا شادی ناامید نشه.((چارلی چاپلین))   ..........   درخشانترین تاجی که مردم بر سر می نهند، در آتش کوره ها ساخته شده است.((چارلی چاپلین))   ..........   خودپسندی زنها بزرگترین علت بدبختی ایشان و نابودی خانواده هاست. هیچ چیز به اندازه خودپسندی زنها بنیان خانواده ها را ویران نکرده است.((چارلی چاپلین))  ........... با پول میتوان خانه خرید ولی آشیانه نه/رختخواب خرید ولی خواب نه/ساعت خرید ولی وقت نه/میتوان کتاب خرید ولی دانش نه/مقام خرید ولی احترام نه/دارو خرید ولی سلامتی نه/خون خرید ولی زندگی نه/و بالاخره میتوان قلب خرید ولی عشق را هرگز((چارلی چاپلین)) .......... افسوس هر چه سعی کردم مردم بفهمند،فقط خندیدند...((چارلی چاپلین))
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 Farvardin 94 ، 08:44
سین الف میم


مردى متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوائیش کم شده است. به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولى نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد. بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت. دکتر گفت براى این که بتوانى دقیقتر به من بگویى که میزان ناشنوایى همسرت چقدر است آزمایش ساده‌اى وجود دارد . این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو : « ابتدا در فاصله ٤ مترى او بایست و با صداى معمولى مطلبى را به او بگو . اگر نشنید همین کار را در فاصله ٣ مترى تکرار کن . بعد در ٢ مترى و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد .» آن شب، همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه  شام بود و خود او در اتاق نشیمن نشسته بود . مرد به خودش گفت الان فاصله ما حدود ٤ متر است . بگذار امتحان کنم . سپس با صداى معمولى از همسرش پرسید : عزیزم شام چى داریم؟ جوابى نشنید . بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و دوباره پرسید : عزیزم شام چى داریم؟ باز هم پاسخى نیامد . باز هم جلوتر رفت و از وسط هال که تقریباً ٢ متر با آشپزخانه و همسرش فاصله داشت گفت : عزیزم شام چى داریم؟ باز هم جوابى نشنید . باز هم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسید . سوالش راتکرار کرد و باز هم جوابى نیامد . این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت : عزیزم شام چى داریم؟ زنش گفت : مگه کرى؟ براى پنجمین بار می گویم : خوراک مرغ ! نتیجه اخلاقى : مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر می کنیم در دیگران نباشد و عمدتاً در خود ما باشد !!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 Farvardin 94 ، 08:23
سین الف میم


در روزگاری که بستنی با شکلات به گرانی امروز نبود پسر ۱۰ ساله ای وارد قهوه فروشی هتلی شد و پشت میزی نشست . خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسید : بستنی با شکلات چند است ؟ خدمتکار گفت : ۵۰ سنت. پسر کوچک دستش را در جیبش کرد. تمام پول خرد هایش را در آورد و شمرد بعد پرسید: بستنی خالی چند است؟ خدمتکار با توجه به اینکه تمام میز ها پر شده بود و عده ای بیرون قهوه فروشی منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند با بی حوصلگی گفت: ۳۵ سنت. پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت: برای من یک بستنی ساده بیاورید. خدمتکار بستنی را به همراه صورت حصاب روی میز گذاشت و رفت. پسر بستنی را تمام کرد و رفت .هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت. پسر بچه در کنار بشقاب خالی ۱۵ سنت برای انعام او گذاشته بود !!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 Farvardin 94 ، 08:15
سین الف میم