Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان
پادشاهی بود که فقط یک چشم و یک پا داشت. پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره زیبا از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند؛ آنان چگونه می‌توانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟

سرانجام یکی از نقاشان گفت که می‌تواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوق‌العاده بود و همه را غافلگیر کرد. او شاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانه‌گیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده.

چرا ما نتوانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؛ پنهان کردن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنان!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 Khordad 94 ، 06:09
سین الف میم
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم
از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم

من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم
عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم

عشق یعنی که تو از آن کسی باشی و من
عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم !

چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی
بشود دور و برت باشم و جرات نکنم...

عشق تو از ته دل عمر مرا نفرین کرد...
بی تو یک روز نیامد که دعایت نکنم !

بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم
تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم

بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم...
قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم !
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 09 Khordad 94 ، 02:36
سین الف میم
یکی از وزرای ناصرالدین ‌شاه در جریان جنگ‌های ایران و روسیه ادعا کرده بود می‌تواند توپی بسازد که از دارالخلافه تهران، سنت‌پترزبورگ روسیه را با خاک یکسان کند و بعد از چند ماه توپ را آماده کرد  و ناصرالدین شاه و بقیه درباریان را برای مشاهده شلیک آن دعوت کرد . 

با شلیک توپ، گلوله توپ درون لوله منفجر شد و خدمه توپ را لت و پار کرد.

ناصرالدین ‌شاه با عصبانیت پرسید؛  مردک! این بود آن توپی که وعده داده بودی؟

و یارو گفت؛ قربان! وقتی خودی‌ها را اینجور لت و پار کرده است، حالا تصور بفرمایید که با دشمن چه می‌کند؟!
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 09 Khordad 94 ، 02:31
سین الف میم
زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد. آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.

 

زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».

 

آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ 06 Khordad 94 ، 05:32
سین الف میم
مردی جان خود را با شنا کردن از میان امواج خروشان و سهمناک رودخانه ای به خطر انداخت و پسر بچه ای را که بر اثر جریان آب به دریا رانده شده بود,از مرگ حتمی نجات داد.


پسر بچه پس از غلبه بر اضطراب و وحشت ناشی از غرق شدن رو به مرد کرد و گفت:از اینکه جان مرا نجات دادید,متشکرم...


مرد به چشمان پسر بچه نگریست و گفت:تشکر لازم نیست، پسرم فقط اطمینان حاصل کن که جانت ارزش نجات دادن را داشت ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 06 Khordad 94 ، 05:16
سین الف میم
بعد از عملیات بچه هاخوشحال از اینکه توانسته بودند  ازمیان آتش وخون
به آنجا برسند از ته دل می خندیدند  ،با فرمانده شوخی می کردند. فرمانده گفت :


-        برادرها  می خوام آخرین آمار رو بگیرم.مرتضی . کسی مرتضی رو ندید.


یکی گفت :


-        مجروح شد جاموند .


-         احمد بی سیم چی.


-
         
خیلی دلش می خواست  همراه ما بیاد ،اماجا موند.


همه خندیدند.


-
         
باقر . معاون گروهان.


-
         
اسیر شده .

امیر ؟


-
         
جامونده.


-
         
حسن .راننده تدارکات؟


-
         
جامونده.


-
         
بهنام؟


-
         
مجروح شد شاید بیا د پیش ما.


-
         
حاج قاسم؟


-
         
اسیر شد.


-
         
سلمان ؟


-
         
جا مونده.


-
         
حمید ؟


-
         
جامونده.


  فرمانده تشکر کرد گفت :


-
         
براشون دعاکنید .ما  به رفیقامون قول شفاعت دادیم.
شهادت
روزی اونها  نبوده اما شاید روزی  بیان پیش ما.


 
-
۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 05 Khordad 94 ، 12:59
سین الف میم
وقت بسیار تنگ و راه بسته بود. یکی گفت :
-   قرعه کشی کنیم.
هر هفت نفر می خواستند بر قرعه کشی نظارت داشته باشند. هریک سنگ خودش را به سینه می زد. یک برگه مرخصی را که ته جیب یکی از خودشان پیدا شده بود  به هشت قسمت تقسیم وپاره کردند.در تاریکی شب  نام هر هفت نفر را نوشتند. همه سرک کشیدن تا مطمئن شوند نامشان نوشته شده است. گذشت ستاره سهیل شده بود. فرمانده از میان کلاه آهنی یکی از کاغذ ها را برداشت. دستش لرزید و آن را باز کرد. چهارده چشم  حریصانه انگشتان فرمانده را می نگریست.همه خود را محق میدانستند. قرعه به نام کوچکترینشان افتاد. همه با اندوه و حسرت به او نگاه کردندو بعد از فرمانده او را در آغوش گرفتند.  خفه وبی صدا گریه کردند وبا او خداحافظی کردند.
برنده خوشحال به طرف میدان مین دوید،پرند ه ای که از قفس می پرید. فرمانده کاغذ  قرعه را بعنوان آخرین یادگاری از پسرش درمشت گرفته بود.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 Khordad 94 ، 04:03
سین الف میم
دو روز از ماه خرداد گذشته بود.

سرعت پیشروی نیروهای پیاده آنقدر زیاد بود که نزدیک ظهر توی شهر دنبال یک دیدگاه جدید می گشتیم. ازآنجا به بعد دیگر او با آن سن کم بلدچی ما شده بود ، با هم راه افتادیم ، زیرا بچه آن شهر بود. می گفت:

- مو خرمشهر رو مثل کف دس می شناسوم ،خو شَهرمه، خانه مانه ، یادگار همه خانواده مانه.

خانواده ای که می گفت هر کدام بعد ازشهادت به دست نظامیان ارتش بعث عراق دریک شهر دیگربه خاک سپرده شده بودند.

شوق دیدن خانه شان دیدنی بود. وقتی شنید رسیدیم نزدیک خرمشهر، خودش را به دیدگاه رساند. وقتی شنید نزدیک محله شان هستیم از پشت بی سیم همه بچه های دیده بانی را به خانه شان دعوت کرد.

وقتی شنیدخانه شان تنها سنگر دشمن باقیمانده در شهراست که مقاومت می کند، ایستاد.

 

گرای خانه شان را گرفت به قبضه داد، مسافت دیدگاه تا هدف ، یادگار خانواده اش را دقیق محاسبه کرد به قبضه داد. چون خرمشهر را مثل کف دستش می شناخت ، خو شهرش بود.

 درجواب مسئول قبضه که پشت بی سیم با الله و اکبر پرواز گلوله را اعلام کرد ، فریاد کشید "جانم فدای رهبر" یعنی گلوله را رویت کردم .

با انفجار گلوله ها ایستاد به خانه شان خیره شد ، اشک ریخت ، خو خانه ، یادگار خانواده اش بود.
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 Khordad 94 ، 03:58
سین الف میم
حضرت فاطمه (س):
کسي که عبادت هاي خالصانه خود را به سوي خدا فرستد، پروردگار بزرگ برترين مصلحت را به سويش فرو خواهد فرستاد.
(بحار الانوار، ج 70، ص 249)
حضرت فاطمه (س):
پاداش خوشرويي در برابر مؤمن بهشت است و خوشرويي با دشمن ستيزه جو، انسان را از عذاب آتش باز مي دارد.
(بحار الانوار، ج 75، ص 401)

امام حسین(ع):
بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.
الدره الباهره، ص24





نظر بدید
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 Khordad 94 ، 19:57
سین الف میم
یک بستنی فروش مسیحی به امام مراجعه کرده و از خرید نکردن مسلمانان شکایت داشت، افزود: در یک روز پس از اقامه نماز جمعه، امام صدر گفت که می خواهیم جایی برویم. جمعی با ایشان همراه شدند که من هم جزو آنان بودم. رفتیم تا رسیدیم به بستنی فروشی آنتیبای مسیحی، امام به آنتیبا گفت که ما آمده ایم در اینجا بستنی بخوریم. آنگاه اول امام و بعد همه حاضران از بستنی های آنتیبا خوردند. این کار امام خیلی صدا کرد. گویا یک بستنی فروش شیعه این گونه تبلیغ کرده بود که چون آنتیبا مسیحی است، شرعاً نمی توان از بستنی های او خورد چرا که اهل کتاب پاک نیستند. و البته این سخن براساس نظر برخی علما عنوان شده بود، اما امام که معتقد به طهارت اهل کتاب بود، تنها به بیان نظر فقهی خود اکتفا نکرد و عملاً اقدامی را انجام داد که بازتاب گسترده ای در جامعه آن روز لبنان داشت.

 ====================
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 Khordad 94 ، 12:17
سین الف میم