خبر رسان شوم
Tuesday, 18 Farvardin 1394، 07:16 AM
مرد ثروتمندي مباشر خود را براي سرکشي اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسيد:
- جرج ازخانه چه خبر ؟
- خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد .
- سگ بيچاره پس او مرد. چه چير باعث مرگ او شد ؟
- پرخوري قربان !
- پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد که تا اين اندازه دوست داشت ؟
- گوشت اسب قربان و همين باعث مرگ او شد.
- اين همه گوشت اسب از کجا آورديد ؟
- همه اسب هاي پدرتان مردند قربان !
- چه گفتي؟ همه آنها مردند؟
- بله قربان همه آنها از کار زيادي مردند .
- براي چه اينقدر کار کردند؟
- براي اينکه آب بياورند قربان !
- گفتي آب؛ آب براي چه ؟
- براي انکه آتش را خاموش کنند قربان !
- کدام آتش را ؟
- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد .
- پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود ؟
- فکرمي کنم که شعله شمع باعث اين کار شد قربان !
- گفتي شمع؟ کدام شمع ؟
- شمع هايي که براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان !
- مادرم هم مرد ؟
- بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان !
- کدام حادثه ؟
- حادثه مرگ پدرتان قربان !
- پدرم هم مرد ؟
- بله قربان مرد. بيچاره همين که آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت .
- کدام خبر را ؟
- خبرهاي بدي قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يک سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!
- جرج ازخانه چه خبر ؟
- خبر خوشي ندارم قربان سگ شما مرد .
- سگ بيچاره پس او مرد. چه چير باعث مرگ او شد ؟
- پرخوري قربان !
- پرخوري؟ مگه چه غذايي به او داديد که تا اين اندازه دوست داشت ؟
- گوشت اسب قربان و همين باعث مرگ او شد.
- اين همه گوشت اسب از کجا آورديد ؟
- همه اسب هاي پدرتان مردند قربان !
- چه گفتي؟ همه آنها مردند؟
- بله قربان همه آنها از کار زيادي مردند .
- براي چه اينقدر کار کردند؟
- براي اينکه آب بياورند قربان !
- گفتي آب؛ آب براي چه ؟
- براي انکه آتش را خاموش کنند قربان !
- کدام آتش را ؟
- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد .
- پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزي چه بود ؟
- فکرمي کنم که شعله شمع باعث اين کار شد قربان !
- گفتي شمع؟ کدام شمع ؟
- شمع هايي که براي تشيع جنازه مادرتان استفاده شد قربان !
- مادرم هم مرد ؟
- بله قربان. زن بيچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمين گذاشت و ديگر بلند نشد قربان !
- کدام حادثه ؟
- حادثه مرگ پدرتان قربان !
- پدرم هم مرد ؟
- بله قربان مرد. بيچاره همين که آن خبر را شنيد زندگي را بدرود گفت .
- کدام خبر را ؟
- خبرهاي بدي قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بين رفت و حالا بيش از يک سنت تو اين دنيا ارزش نداريد. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!
94/01/18
در بعضی از تواریخ، ماجرای گرفتاری ایوب ـ علیه السلام ـ به بلاها، چنین ترسیم شده است: روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، یکی از غلامان ایوب ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: جماعتی از اشرار، غلامان تو را کشتند، و گاوها را که به آنها سپرده بودی به غارت بردند. هنوز سخن او تمام نشده بود که غلام دیگر رسید و گفت: ای ایوب! آتش عظیم از آسمان فرود آمد و همان دم همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانید، در این گفتگو بودند که غلام سومی آمد و گفت: گروهی از سواران کلدانی و سرداران پادشاهان بابل آمدند و ساربانان را کشتند و شترانت را به یغما بردند. در این هنگام مردی گریبان چاک زده، خاک بر سر میریخت و با شتاب نزد ایوب ـ علیه السلام ـ آمد و گفت: «ای ایوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند، ناگهان سقف بر سر آنها فرود آمد و همه مردند. حضرت ایوب همه این اخبار را شنید، ولی با کمال مقاومت، صبر و تحمل کرد، حتی ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و عرض کرد: «ای خدا! ای آفریننده شب و روز، برهنه به دنیا آمدم و برهنه به سوی تو میآیم، پروردگارا تو به من دادی و تو از من باز پس گرفتی. بنابراین به هر چه تو بخواهی خشنودم.»
ایوب ـ علیه السلام ـ به درد پا مبتلا شد، ساق پایش زخم گردید، به بیماری بسیار سختی دچار گردید که قدرت حرکت نداشت، هفت یا هفده سال با این وضع گذراند و همواره به شکر خدا مشغول بود.
او چهار همسر داشت، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، فقط یکی از آنها به نام «رحمه» وفادار باقی ماند. رنج و بیماری او هم چنان ادامه یافت و هفت سال و هفت ماه از آن گذشت، ولی حضرت ایوب، با صبر و مقاومت و شکر، هم چنان آن روزهای پر از رنج را گذراند؛ و اصلا نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشکارا، اظهار نارضایتی نکرد. زبان حالش به خدا این بود: تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهی در رحمت به رویم بند و درهای بلا بگشا.
وقتی -به عللی- آخرین همسر ایوب(علیهالسلام) هم او را تنها گذاشت وی سجده افتاد و گفت: «رب أنی مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین؛ پروردگارا! بد حالی و مشکلات به من رو آورده و تو مهربانترین مهربانان هستی.» در این هنگام دعای ایوب ـ علیه السلام ـ به استجابت رسید و بلاها رفع شد و نعمتها جایگزین آنها گردید.