بی خوابی.....
Saturday, 29 Farvardin 1394، 06:49 AM
مــــــــــــــرد زود به رختخواب می رود، اما خوابش نمی برد
.
غلت می زند
.
ملحفه ها را می اندازد
.
کمی مطالعه می کند
.
چراغ را خاموش می کند اما باز نمی تواند بخوابد
.
ساعت سه صبح بلند می شود
.
در خانه دوست و همسایه اش را می زند، پیش او درددل می کند و به او می گوید که خوابش نمی برد
.
از او راهنمایی می خواهد
.
دوستش پیشنهاد می کند که قدمی بزند
.
شاید خسته شود
.
بعد باید فنجانی جوشانده برگ زیرفون بنوشد و چراغ را خاموش کند
.
همه این کارها را می کند اما باز خوابش نمی برد
.
بلند می شود این بار به سراغ پزشک می رود
.
پزشک هم طبق معمول حرف هایی می زند و مرد باز هم نمی تواند بخوابد
.
ساعت شش صبح تپانچه ای را پر می کند و مغزش را متلاشی می کند
.
مــــــــــــــرد مــــــــــــــرده است اما هنوز خوابــــــــــــــش نمی برد
.
بی خوابی خیلی بدپیله است
...!
بی خوابی
،
ویرخیلیو پینی یرا
برگرفته از کتاب گلوله
(
مجموعه داستان های مينی مال
)
،
ترجمه
:
اسداللّه امرایی
،
نشر مشکی
.
غلت می زند
.
ملحفه ها را می اندازد
.
کمی مطالعه می کند
.
چراغ را خاموش می کند اما باز نمی تواند بخوابد
.
ساعت سه صبح بلند می شود
.
در خانه دوست و همسایه اش را می زند، پیش او درددل می کند و به او می گوید که خوابش نمی برد
.
از او راهنمایی می خواهد
.
دوستش پیشنهاد می کند که قدمی بزند
.
شاید خسته شود
.
بعد باید فنجانی جوشانده برگ زیرفون بنوشد و چراغ را خاموش کند
.
همه این کارها را می کند اما باز خوابش نمی برد
.
بلند می شود این بار به سراغ پزشک می رود
.
پزشک هم طبق معمول حرف هایی می زند و مرد باز هم نمی تواند بخوابد
.
ساعت شش صبح تپانچه ای را پر می کند و مغزش را متلاشی می کند
.
مــــــــــــــرد مــــــــــــــرده است اما هنوز خوابــــــــــــــش نمی برد
.
بی خوابی خیلی بدپیله است
...!
بی خوابی
،
ویرخیلیو پینی یرا
برگرفته از کتاب گلوله
(
مجموعه داستان های مينی مال
)
،
ترجمه
:
اسداللّه امرایی
،
نشر مشکی
94/01/29