Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۸۷ مطلب توسط «سین الف میم» ثبت شده است

این یک داستان واقعی درباره سربازی است كه پس از جنگ ویتنام می خواست به خانه خود بازگردد...

 


سرباز قبل از این كه به خانه برسد، از نیویورك با پدر و مادرش تماس گرفت و گفت: پدر و مادر عزیزم، جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه بازگردم، ولی خواهشی از شما دارم. رفیقی دارم كه می خواهم او را با خود به خانه بیاورم...


پدر و مادر او در پاسخ گفتند: ما با كمال میل مشتاقیم كه او را ببینیم...


پسر ادامه داد: ولی موضوعی است كه باید در مورد او بدانید، او در جنگ به شدت آسیب دیده و در اثر برخورد با مین یك دست و یك پای خود را از دست داده است و جایی برای رفتن ندارد و من می خواهم كه اجازه دهید او با ما زندگی كند!


پدرش گفت: پسر عزیزم، متأسفیم كه این مشكل برای دوست تو به وجود آمده است. ما كمك می كنیم تا او جایی برای زندگی در شهر پیدا كند...!


پسر گفت:  نه، من می خواهم كه او در منزل ما زندگی كند!


آن
ها در جواب گفتند: نه، فردی با این شرایط موجب دردسر ما خواهد بود. ما فقط مسئول زندگی خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را برهم بزند. بهتر است به خانه بازگردی و او را فراموش كنی...


در این هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع كرد و پدر و مادر او دیگر چیزی نشنیدند...


چند روز بعد پلیس نیویورك به خانواده پسر اطلاع داد كه فرزندشان در سانحه سقوط از یك ساختمان بلند جان باخته و آن
ها مشكوك به خودكشی هستند! 


پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورك پرواز كردند و برای شناسایی جسد پسرشان به پزشكی قانونی مراجعه كردند.
اما با دیدن جسد، قلب پدر و مادر از حركت ایستاد
.

پسر آن ها یك دست و یک پای خود را در جنگ از دست داده بود...!
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 Ordibehesht 94 ، 06:34
سین الف میم
وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت. چشم هایم را بازکردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.


او
گفت:
«آقای فوجیما. شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید».


با ضعف پرسیدم :«من کجا هستم؟»


آن زن گفت :«در ناگازاکی»


 


نوشته ی 
آلان ای مایر


ترجمه گیتا گرگانی


 


پی نوشت داستان
:
بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی
 
دو عملیات اتمی بودند که در زمان جنگ جهانی دوم به دستور هری ترومن، رئیس جمهور وقت آمریکا، علیه امپراتوری
 
ژاپن
 
انجام گرفتند. در این دو عملیات‌، دو بمب اتمی بر روی شهر
هیروشیما
و
سه روز بعد
بر روی شهر  
ناگازاکی
 انداخته شد که باعث کشتار گسترده شهروندان این دو شهر گردید. حدود
۲۲۰
٬
۰۰۰
نفر در اثر این دو بمباران اتمی جان باختند که بیشتر آنان را شهروندان غیرنظامی تشکیل می‌دادند. بیش از نیمی از قربانیان بلافاصله هنگام بمباران کشته شدند و بقیه تا پایان سال
۱۹۴۵
بر اثر اثرات مخرب تشعشعات رادیواکتیو جان خود را از دست دادند
.
شهر ناگازاکی در ایران به اشتباه ناکازاکی خوانده می شود.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 Ordibehesht 94 ، 06:31
سین الف میم
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سال ها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود. شب، بلندی های کوه را در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید
.
همه چیز سیاه بود اصلاً دید نداشت ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود
.
همان طور که از کوه بالا می رفت پایش لیز خورد
.
در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت
.
همچنان سقوط می کرد، در آن لحظات تمام رویداد های خوب و بد زندگییش به یادش آمد. اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به وی نزدیک است. ناگهان احساس کرد طناب دور کمرش محکم شد و در میان آسمان و زمین معلق ماند. در این لحظه سکون، چاره ای برایش نماند جز آنکه فریاد بزند. خدایا کمکم کن
.

ناگهان صدای پرطنینی از آسمان شنیده شد: چه می خواهی؟


- ای خدا نجاتم بده


- واقعاً باور داری که می توانم نجاتت دهم.

- البته که باور دارم.


- اگر باور داری طنابی را که به دور کمرت بسته است، پاره کن
.
یک لحظه سکوت.... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود در حالی که او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 Ordibehesht 94 ، 06:23
سین الف میم
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند

به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم

لستر هم با زرنگی آرزو کرد

دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد

بعد با هر کدام از این سه آرزو

سه آرزوی دیگر آرزو کرد

آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی

بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

سه آرزوی دیگر خواست

که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

برای خواستن یه آرزوی دیگر

تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو

بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

جست و خیز کردن و آواز خواندن

و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

بیشتر و بیشتر

در حالی که دیگران می خندیدند و گریه می کردند

عشق می ورزیدند و محبت می کردند

لستر وسط آرزوهایش نشست

آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

و نشست به شمردنشان تا ...

پیر شد


و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود


و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند


آرزوهایش را شمردند


حتی یکی از آنها هم گم نشده بود


همشان نو بودند و برق می زدند


بفرمائید چند تا بردارید


به یاد لستر هم باشید


که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها


همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!


گاه آنچه امروز داریم و از آن لذت نمی بریم آرزوهای دیروزمان هستند!
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 04 Ordibehesht 94 ، 06:20
سین الف میم
آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بود. اول گفتند زني از اهالي جورجيا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه اي در سواحل فلوريدا داشته باشيم. با يك كوروت كروكي جگري. تنها اشكال اش اين بود كه زنم در چهل و سه سالگي سرطان سينه ميگرفت. قبول نكردم. راست اش تحمل اش را نداشتم. بعد موقعيت ديگري پيشنهاد كردند : پاريس خودم هنرپيشه مي شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشيم. اما وقتي گفتند يكي از آنها نه سالگي در تصادفي كشته ميشود. گفتم حرف اش را هم نزنيد. بعد قرار شد كلوديا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توي محله هاي پايين شهر ناپل زندگي كنيم. توي دخمه اي عينهو قبر. اما كسي تصادف نكند. كسي سرطان نگيرد. قبول كردم. حالا كلوديا- همين كه كنارم ايستاده است - مدام مي گويد خانه نور كافي ندارد، بچه ها كفش و لباس ندارند، يخچال خالي است. اما من اهميتي نميدهم. مي دانم اوضاع مي توانست بدتر از اين هم باشد. با سرطان و تصادف. كلوديا اما اين چيزها را نمي داند. بچه ها هم نميدانند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 Ordibehesht 94 ، 11:34
سین الف میم
پدر گفت: مادرت به آسمان ها رفته. عمه گفت: مادرت به یک سفر دور و دراز رفته. خاله گفت: مادرت آن ستاره ی پر نور کنار ماه است. دختر بچه گفت: مادرم زیر خاک رفته است.


عمه گفت: آفرین، چه بچه واقع بینی، چقدر سریع با مسئله کنار آمد.


دختر بچه از فردای آن دفن مادرش، هر روز پدرش را وادار می کرد او را سر قبر مادرش ببرد. آن جا ابتدا خاک گور را صاف می کرد، بعد آن را آب پاشی می کرد و کمی با مادرش حرف می زد.


هفته ی سوم، وقتی آب را روی قبر مادرش می ریخت، به پدرش گفت: پس چرا مادرم سـبز نمی شود؟


برگرفته از کتاب: باز
ی عروس و داماد (مجموعه داستان)/ بلقیس سلیمانی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 03 Ordibehesht 94 ، 11:14
سین الف میم
روزی مرد کوری روی پله‌ های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد:


من کور هستم لطفا کمک کنید.


روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت. نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.

او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد.


عصر آن روز روزنامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟


روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:


امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!


وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید

بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.

حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ….
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 30 Farvardin 94 ، 06:55
سین الف میم
شبی اوباما و همسرش تصمیم گرفتند که کاری غیرعادی انجام دهند و برای شام به رستورانی که زیاد هم گران قیمت نبود، بروند

وقتی آنها به رستوران رفتند صاحب رستوران از محافظان رئیس جمهور پرسید که آیا می تواند خصوصی با همسر رئیس جمهور صحبت کند و آنها هم اجازه دادند

و همسر اوباما به طور خصوصی با آن مرد صحبت کرد

بعد از آن اوباما از همسرش پرسید که چرا او این همه مشتاق خصوصی صحبت کردن با تو بود؟ همسرش گفت که صاحب رستوران گفته در ایام جوانیش دیوانه وار عاشق او بوده است… سپس اوباما گفت 

اگر تو با او ازدواج می کردی اکنون صاحب این رستوران زیبا بودی
.


همسر اوباما در پاسخ گفت

اگر من با او ازدواج می کردم او الان رئیس جمهور بود
.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 30 Farvardin 94 ، 06:45
سین الف میم
در یك موزه معروف كه با سنگ های مرمر كف پوش شده بود، مجسمه ی بسیار زیبایی مرمرینی به نمایش گذاشته بود 
كه مردم از راه های دور و نزدیك برای دیدنش به آنجا می رفتند
.
كسی نبود كه مجسمه زیبا را ببند و لب به تحسین باز 
نكند
.


شبی سنگ مرمرینی كه كف پوش سالن بود با مجسمه شروع به حرف زدن كرد

این منصفانه نیست، چرا همه پا روی من 
می گذارند تا تو را تحسین كنند؟ مگر یادت نیست، ما هر دو در یك معدن بودیم؟ این عادلانه نیست؟ من خیلی 
شاكیم



مجسمه لبخند زد و آرام گفت
: «
یادت هست، روزی كه مجسمه ساز خواست رویت كار كند، چقدر سر سختی و مقاومت 
كردی؟
»


سنگ پاسخ داد
: «
آره، آخر ابزارش به من آسیب می رساند، گمان كردم می خواهد آزارم دهد، من تحمل این همه درد و رنج 
را نداشتم



و مجسمه با همان آرامش و لبخند ملیح ادامه داد
: «
ولی من فكر كردم كه به طور حتم می خواهد از من چیزی بی نظیر 
بسازد، بطور حتم قرار است به یك شاهكار تبدیل شوم
.
بطور حتم در پی این رنج ، گنجی نهفته هست
.
پس به او گفتم 
هرچه می خواهی ضربه بزن، بتراش و صیقل بده

لذا درد كارهایش و لطمه هایی را كه ابزارش به من می زدند را به جان خریدم و هرچه بیشتر می شدند، بیشتر تاب می 
آوردم تا زیباتر شوم

امروز نمی توانی دیگران را سرزنش كنی كه چرا روی تو پا می گذارند و بی توجه عبور می كنند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 30 Farvardin 94 ، 06:38
سین الف میم
ماهی تازه یکی از غذاهای اصلی مردم ژاپن است
.
ژاپن کشوری
 
جزیره ای ست که محصور در آب هایی است که منبع عظیم ماهی را در خود دارد
.
اما سال ها پیش بعلت صید بی رویه با استفاده از تکنولوژی های پیشرفته، منابع آبزیان در سواحل ژاپن و مناطق اطراف به شدت کاهش یافت به صورتی که کشتی های صید ماهی مجبور شدند به آب های دورتر برای صید ماهی بروند
.


 
اما مشکل این بود که با طی مسافت زیاد، ماهی ها تازگی خود را از دست می دادند و ژاپنی ها که عادت به خوردن ماهی تازه داشتند رغبت چندانی به خوردن ماهی های جدید از خود نشان نمی دادند
.


صاحبان کشتی ها و صنایع ماهیگیری برای حل این مسئله در
 
کشتی ها، حوضچه هایی تعبیه کردند
.
در واقع پس از صید ماهیها، آنها را در حوضچه ها می ریختند تا ماهی ها زنده به ساحل برسند و بلافاصله مصرف شوند
.
علی رغم این ترفند
 
هنوز مردم عقیده داشتند که این ماهی ها نیز مزه و طعم ماهی تازه را ندارند و از 
آنها استقبال نکردند
.


صاحبان کشتی ها که خود را با یک بحران بزرگ و جدی روبرو میدیدند به فکر یک راه حل نهایی افتادند
.
تحقیقات نشان می داد درست است که ماهی ها زنده به ساحل می رسند اما چون همانند محیط طبیعی خود از حرکت و فعالیت برخوردار نبودند، هنگام مصرف نیز طعم ماهی تازه را نمی دادند
.
راه حل نهایی استفاده از کوسه 
ماهی های کوچکی بود که آنها را در حوضچه های ماهی ها انداختند
.
هر چند تعدادی از  
ماهی ها توسط این کوسه ماهی ها شکار می شدند اما درصد عمده ای زنده می ماندند
.


در واقع از آنجا که ماهی ها مرتب توسط کوسه ها مورد تعقیب قرار می گرفتند، یک لحظه 
آرام و قرار نداشتند و همان تحرکی را از خود نشان می دادند که در محیط طبیعی زندگی 
خود داشتند
.
ناگفته پیداست که ژاپنی ها از این ماهی ها استقبال کردند و آنها را به عنوان ماهی های تازه می خریدند
.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 30 Farvardin 94 ، 06:35
سین الف میم