Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

من نباید بترسم. ترس قاتل ذهن پویاست. ترس یک مرگ خفیف است که موجب نابودی همه چیز می شود. من با ترسم رو در رو خواهم شد. اجازه می دهم تا از درون من عبور کند. هنگامی که ترس راه خود را کشید و رفت چشمهایم را بر می گردانم تا مسیری که طی کرده را ببینم. خواهم دید که هیچ چیز باقی نمانده. فقط من باقی خواهم ماند.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 21 Mordad 94 ، 11:35
سین الف میم
با یاد فجر صادق محرمینودشت.اب و منبرت * تابیده بر نگاه جهان، نور باورت

* یا صادق (ع) *

لقب صادق را رسول اکرم(ص) برای امام جعفر(ع) انتخاب فرمودند، «امام زین العابدین(ع) از پدرش و او از جدش امیرالمومنین(ع) نقل کرده که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: "وقتی که فرزند من جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب متولد شد، او را صادق نام گذارید، زیرا در اولاد او کسی همنام او خواهد بود که به ناحق دعوی امامت می کند و او را کذاب خواه
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 20 Mordad 94 ، 18:05
سین الف میم
دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواجگرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.
وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانیخواهد رفت.
مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گلرا برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.
...
همه دختراندانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشتو هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید.
روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند.
لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود!
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.
شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 Mordad 94 ، 07:49
سین الف میم
جوانی با دوچرخه با پیر زنی برخورد کرد
بجای اینکه از او عذر خواهی نماید و کمکش کند تا از جایش بلند شود ، شروع به خندیدن و مسخره کردن او نمود .
سپس راهش را گرفت و رفت ،
پیر زن صدایش زد و گفت :
جوان چیزی از تو افتاده است !
جوان بی درنگ به سرعت برگشت و شروع به جستجو کردن نمود ،
پیر زن به او گفت زیاد نگرد .
.
چون مروت و مردانگی ات به زمین افتاد و هرگز انرا نخواهی یافت .
.
)در زندگی اگر ادب ، احترام ، احساس و اخلاق نیکو نداشته باشیم زندگی کردن هیچ ارزشی ندارد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 17 Mordad 94 ، 06:19
سین الف میم
مردی به بارگاه کریم خان زندمعروف به وکیل الرعایا می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا با خان زندملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان که مشغول غلیان کشیدن بوده است،سروصدا را می شنود و جویای ماجرا می شود.پس از گزارش سربازان، خان دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند.مرد به حضور خان می رسد و با این پرسش مواجه میشود: » چرا این همه ناله وفریاد می کنی؟«مرد با درشتی می گوید: » همه اموالم را دزدبرده است و دیگر چیزی در بساط ندارم.»خان می پرسد:» وقتی که اموالت را می بردند تو کجا بودی؟ «مرد می گوید:» من خوابیده بودم«. خان می گوید: »خب! چرا خوابیدی کهمالت را ببرند؟ « مرد پاسخی بسیار زیبا به این سوال شاه می دهد :» برای این کهفکر می کردم تو بیداری!«
خان بزرگ زند لحظه ای تامل می کند و آنگاه دستور می دهد تا خسارت مردجبران شود و در آخر می گوید:» این مرد حقدارد. ما باید بیدار باشیم.« زهی بر او.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 Mordad 94 ، 07:24
سین الف میم
وارﺩ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻧﺴﺨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍﺗﺤﻮﯾﻞ ﺩﻫﻨﺪ .
ﻓﺮﺩﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﻬﺠﻪ ﺍﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻦ؟
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺳﯿﻤﺎﻥ? ﺑﻠﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ .
ﮐﺮﻡ ﺿﺪ ﺗﯿﺮ ﺁﻫﻦ ﻭ ﺁﺟﺮ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺸﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ
ﯾﺎ ﺧﺎﺭﺟﯽ؟
ﺍﻣﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﮔﺮﻭﻧﻪ ﻫﺎ
ﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺩﻭﺧﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺷﺪﻡ ﺩﺳﺘﺎﻡ ﺯﺑﺮ ﺷﺪﻩ, ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺩﺧﺘﺮﻣﻮ ﻧﺎﺯ ﮐﻨﻢ ??.
ﺍﮔﻪ ﺧﺎﺭﺟﯿﺶ ﺑﻬﺘﺮﻩ, ﺧﺎﺭﺟﯽ ﺑﺪﻩ
ﻣﺘﺼﺪﯼ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺵ ﯾﺦ ﺯﺩ ..
ﭼــﻪ ﺣﻘﯿــﺮﻭﻛﻮﭼﮏ ﺍﺳــﺖ ﺁﻥ ﮐﺴــﯽ ﻛــﻪ ﺑــﻪ ﺧﻮﺩﻣﻐــﺮﻭﺭﺍﺳﺖ !
ﭼــﺮﺍ ﻛـــﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧــﺪ ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﺑــﺎﺯﯼ ﺷﻄﺮﻧــﺞ , ﺷــــﺎﻩ ﻭ ﺳـﺮﺑــﺎﺯ ﻫـﻤــﻪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺟﻌﺒــﻪ ﻗــــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧـــﺪ.
جایگاه شاه وگدا
دارا وندار قبراست
تقواست که سرنوشت ساز است...
براے رسیدن به کبریا باید نه "کبر"داشت نه "ریا"....مواظب باشیم که " تقوا" ، بایک "تق" , "وا" نرود.....
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 15 Mordad 94 ، 01:03
سین الف میم
یکی از مدیران آمریکایی که مدتی برای یک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود، تعریف کرده است که :
روزی از خیابانی که چند ماشین در دو طرف آن پارک شده بود می گذشتم. رفتار جوانکی نظرم را جلب کرد. او با جدیت و حرارتی خاص مشغول تمیز کردن یک ماشین بود. بی اختیار ایستادم. مشاهده فردی که این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می کوشد مرا مجذوب کرده بود. مرد جوان پس از تمیز کردن ماشین و تنظیم آیینه های بغل، راهش را گرفت و رفت چند متر آن طرفتر، در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاد. رفتار وی گیجم کرد.
به او نزدیک شدم و پرسیدم: »مگر آن ماشینی را که تمیز کردید متعلق به شما نبود؟«
نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت: »من کارگر کارخانه ای هستم که آن ماشین از تولیدات آن است. دلم نمی خواهد اتومبیلی را که ما ساخته ایم کثیف و نامرتب جلوه کند.«
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 14 Mordad 94 ، 06:30
سین الف میم
ﺍﮔﺮ می خوﺍﻫﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ،
ﺣﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮔﺮﻩ ﻧﺰﻥ..!
.
ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ،
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ..!
.
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ چقدﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ؟
ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﯼ!
ﺩﺭ ﺍین صورت ﯾﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ می شوند ﻭ ﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می کنند!
.
ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ،
ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺍﮔﺮ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، به رﺍﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸﺎﻥ ﮐﻦ..!!
•●ஜ دکتر الهی قمشه ای ஜ●•٠
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 14 Mordad 94 ، 06:01
سین الف میم
امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
این هم از عُمر شبی بود که حالی کردیم
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
تیر از غمزة ساقی، سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ و جدالی کردیم
غم به روئین تنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شکوه با شاهد شیرین خط و خالی کردیم
نیمی از رخ بنمود و خمی از ابرویی
وسط ماه تماشای هلالی کردیم
روزة هجر شکستیم و هلال ابرویی
منظر افروز شب عید وصالی کردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانة زرین پر و بالی کردیم
مکتب عشق بماناد و سیه حجره غم
که در او بود اگر کسب کمالی کردیم
چشم بودیم چومه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینة خورشید جمالی کردیم
عشق اگر عمر نه پیوست بزلف ساقی
غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم
شهریار غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 14 Mordad 94 ، 05:51
سین الف میم
پادشاهی درویشی را به زندان انداخت. نیمه شب درخواب دید که بی گناه است به زندان رفت وآزادش کرد،گفت: چه حاجت داری تا برآورده سازم؟ درویش گفت:من که خدایی به این بزرگی دارم که نیمه شب برای آزادکردنم ترا ازخواب بیدارمیکند،پس حاجتم را نیز ازاومی طلبم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 13 Mordad 94 ، 11:04
سین الف میم