Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

عاقبت خاک شود حسن جمال من و تو
خوب و بد می گذرد وای به حال من و تو
قرعه امروز به نام من و فردا دگری
می خورد تیر اجل بر پر و بال من و تو
مال دنیا نشود سد ره مرگ کسی
گیرم که کل جهان باشد از آن من و تو....
هر مرد شتربان اویس قرنی نیست
هر شیشه ی گلرنگ عقیق یمنی نیست
هر سنگ و گلی گوهر نایاب نگردد
هر احمد و محمود رسول مدنی نیست
بر مرده دلان پند مده خویش میازار
زیرا که ابوجهل مسلمان شدنی نیست
جایی که برادر به برادر نکند رحم
بیگانه برای تو برادر شدنی نیست...
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 26 Shahrivar 94 ، 19:59
سین الف میم
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺷﻐﻠﺶ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ, ﻧﻘﻞ ﻣﯿﮑﺮﺩ :
ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻗﮑﯽ ﺩﺭ ﺁﻏﻞ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻣﺎ ﺯﺍﯾﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﻮﻟﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ
ﺍﻭﺍﺋﻞ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﻣﺨﻔﯿﺎﻧﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ
ﻫﺎﯾﺶ ﻣﯿﺮﺳﯿﺪ , ﭼﻮﻥ ﺁﺳﯿﺒﯽ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻧﻤﯿﺮﺳﺎﻧﺪ ﻭﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺣﻢ ﺑﻪ
ﺍﯾﻦ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻭ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﺶ, ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﮑﺮﺩﯾﻢ, ﻭﻟﯽ ﮐﺎﻣﻼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﻧﻈﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﮔﺮﮒ ﺑﻪ ﺷﮑﺎﺭ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﻣﺮﻏﯽ, ﺧﺮﮔﻮﺷﯽ ، ﺑﺮﻩﺍﯼ ﺷﮑﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺼﺮﻑ ﺧﻮﺩ ﻭ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﺶ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ .
ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻓﺖ ﺁﻣﺪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺁﻏﻞ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ, ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺘﻌﺮﺽ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻣﺎ
ﻧﻤﯿﺸﺪ .
ﻣﺎ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﺁﻣﺎﺭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻭﺑﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻭﮐﺎﻣﻼ " ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﻮﺩﯾﻢ،
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ .
ﯾﮏﺑﺎﺭ ﻭ ﺩﺭ ﻏﯿﺎﺏ ﻣﺎﺩﻩ ﮔﺮﮒ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﮑﺎﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ, ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺍﻭ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ !
ﻣﺎ ﺻﺒﺮﮐﺮﺩﯾﻢ, ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ؛ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﺩﻩ ﮔﺮﮒ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ
ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻈﺮﻩ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ, ﺑﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﺶ ﺣﻤﻠﻪﻭﺭ ﺷﺪ؛ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻣﯿﺰﺩ ﻭ
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺟﯿﻎ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ
ﻭ ﺍﺯ ﺁﻏﻞ ﻣﺎ ﺭﻓﺖ .
ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ, ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪﯾﻢ, ﮔﺮﮒ, ﯾﮏ ﺑﺮﻩ ﺍﯼ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﮑﺸﺘﻪ ﻭ
ﺯﻧﺪﻩ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺁﻏﻞ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺭﻓﺖ . «
ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﮔﺮﮒ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺳﻪ ﺧﺼﻠﺖ :
ﺩﺭﻧﺪﮔﯽ
ﻭﺣﺸﯽﺑﻮﺩﻥ
ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻧﯿﺖ
ﺷﻨﺎﺧﺘﻪﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺍﻣﺎ ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ, ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺍﺧﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺴﯽ ﺷﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻥﮐﺮﺩ
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﻧﮑﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺿﺮﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺯﺩ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻧﻤﺎﯾﺪ
ﻫﺮ ﺫﺍﺗﯽ ﺭﻭ ﻣﯿﺸﻪ ﺩﺭﺳﺖ ﮐﺮﺩ,ﺟﺰ ﺫﺍﺕ ﺧﺮﺍﺏ ....
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 17 Shahrivar 94 ، 06:50
سین الف میم
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻭ ﻃﺮﻓﺸﺎﻥ ﺍﺑﻮﺑﮑﺮ ﻭ ﻋﻤﺮ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﻗﺪّ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﮔﻔﺘﻨﺪ : » ﻳﺎ ﻋﻠﻲ ﺃﻧﺖ ﺑﻴﻨﻨﺎ ﻛﻨﻮﻥ ﻟﻨﺎ «
ﯾﻌﻨﯽ : » ﺍﯼ ﻋﻠﯽ , ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﻧﻮﻥ ﻟﻨﺎ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﯽ « ) ﺑﻪ ﮐﻠﻤﻪ ﻟﻨﺎ ﺩﻗﺖ ﮐﻨﯿﺪ , ﻧﻮﻥ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﻻﻡ ﻭ ﺍﻟﻒ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ (
ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻓﯽ ﺍﻟﺒﺪﺍﻫﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺑﺸﺎﻥ ﻓﺮﻣﻮﺩ : »ﻟﻮ ﻻ ﺃﻧﺎ ﺑﻴﻨﻜﻤﺎ ﻟﻜﻨﺘﻤﺎ ﻻ «
ﯾﻌﻨﯽ : » ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺷﻤﺎ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﺪ ﻻ ) ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻫﯿﭻ(
ﮐﺸﻒ ﺍﻻﺳﺮﺍﺭ ﻓﯽ ﺷﺮﺡ ﺍﻻﺳﺘﺒﺼﺎﺭ , ﺝ ۱ ، ﺹ ۱۶۶
آمد که بگیرد ز علی نقطه ضعفی
بیچاره ندانست علی نقطه ندارد
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 17 Shahrivar 94 ، 06:41
سین الف میم
مَن اگر با مَن نباشم می شَوَم تنها ترین
کیست با مَن گر شَوَم مَن باشد از مَن ماترین
مَن نمی دانم کی ام مَن ، لیک یک مَن در مَن است
آن که تکلیف مَنَش با مَن مَنِ مَن ، روشن است
مَن اگر از مَن بپرسم ای مَن ای همزاد مَن !
ای مَن غمگین مَن در لحظه های شاد مَن !
هرچه از مَن یا مَنِ مَن ، در مَنِ مَن دیده ای
مثل مَن وقتی که با مَن می شوی خندیده ای
هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد
این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد
ای مَنِ با مَن ، که بی مَن ، مَن تر از مَن می شوی
هرچه هم مَن مَن کنی ، حاشا شوی چون مَن قوی
مَن مَنِ مَن ، مَن مَنِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با مَن مَنِ مَن ، مثل مَن درگیر نیست
کیست این مَن ؟ این مَنِ با مَن زمَن بیگانه تر
این مَنِ مَن مَن کنِ از مَن کمی دیوانه تر ؟
زیر باران مَن از مَن پر شدن دشوار نیست
ورنه مَن مَن کردن مَن ، از مَنِ مَن عار نیست
راستی ! این قدر مَن را از کجا آورده ام ،
بعد هر مَن بار دیگر مَن ، چرا آورده ام ؟
در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 11 Shahrivar 94 ، 04:51
سین الف میم
وقتی حضرت عیسی علیه السلام از خداونددر خواست کرد کسی را به او نشان دهد که نزد خدا محبوب تر از او باشد ، خداوند عیسی را به پیرزنی که در کنار دریا زندگی می کرد راهنمایی نمود . وقتی عیسی علیه السلام به سراغ آن خانم آمد ، دید در خرابه ای زندگی می کند وبا بدنی فلج و چشمانی نابینا در گوشه ای رها شده است . وقتی حضرت عیسی
» الحَمدُ للهِ المُنعِمِ المُفضِلِ المُجمِلِ المُکرِمِ«
خدایا شکرت که نعمت دادی ، کرم کردی ، زیبایی دادی ، کرامت دادی .
حضرت عیسی علیه السلام تعجب کرد که اوبا این بدن فلج که فقط دهانش کار می کند ، چرا چنین ستایش می کند ؟ با خود گفت که او از اولیای خداست ومن بی اجازه وارد خرابه شدم ؛ برگردم ، اجازه بگیرم و بعد داخل شوم . به دم خرابه بازگشت و گفت : » السَّلامُ علیکُ یا أَمةَ الله« پیرزن گفت : » وعلیک السَّلام یا روح الله«. عیسی پرسید : خانم ! مگر مرا می بینی ؟
گفت : نه . پرسید : پس از کجا دانستی که من روح الله هستم؟ پیرزن گفت : همان خدایی که به تو گفت مرا ببین ، به من هم گفت چه کسی می آید . عیسی با اجازه آن خانم وارد خرابه شد وپرسید : خداوند به تو چه داده است که این قدر تشکّر می کنی ؟ تشکّر تو برای چیست ؟ پیرزن گفت : یا عیسی ، آن چه به من داده بود از من گرفت ، آیا همین طور پس گرفته است ؟ آیا وقتی می خواست آن را از من بگیرد ، به من نگاه کرد وپس گرفت ؟ عیسی فرمود : آری ، اوّل به تو نگاه کرده وبعد پس گرفته است . پیرزن گفت : من به همان نگاه او خوشم . خدا این نگاه رابه دیگری نداشته وبه من کرده است ؛ پس جای شکر دارد .
چنین پیرزنی به خداوند وصل است در حالی که پیامبر هم نبود . در واقع استادِ حضرت عیسی علیه السلام شد . امّا وقتی برای ما مصیبتی
پیش می آید ، فکر می کنیم خدا با ما قهر کرده است در حالی که برخی از آن ها جبران گناهان ماست تا خداوند متعال در آخرت ما را عذاب نکند ، برخی دیگر از گرفتاری ها به خاطر این است که از خدا غافل نشویم ، برخی دیگر هم به خاطر این است که خدا دوستمان دارد و می خواهد به خاطر صبر بر مشکلات ، پاداش بیشتری دریافت کنیم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ 11 Shahrivar 94 ، 03:31
سین الف میم
یک روز سگی از کنار
شیر خفته ای رد میشد .
وقتی سگ دید شیر خوابیده ، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست!
وقتی شیر بیدار شد متوجه وضعیتش شد .
و سعی کردتا طناب را
باز کند اما نتوانست .
در همان هنگام خری در حال گذر بود .
شیر رو به خر کرد و گفت:
ای خر اگر مرا از این بند برهانی نیمی از جنگل را به تو میدهم .
خر ابتدا تردید کرد و بعد طناب را از دور دستان شیر باز کرد.
وقتی شیر رها شد و
خود را از خاک و گرد
و عبار خوب تکانید ،
رو به خر کرد و گفت:
من به تو نیمی از جنگل
را نمیدهم
خر با تعجب گفت:
ولی تو قول دادی!!!
شیر گفت :من به تو تمام جنگل را میدهم .
زیرا در جنگلی که سگان، دیگران را بند کشند و خران برهانند دیگر
ارزش زندگی
کردن ندارد...
"کلیله و دمنه"
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ 10 Shahrivar 94 ، 13:36
سین الف میم
می گن یه روز ، ﺩﻭ تا ﻭﻫﺎﺑﯽ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻮﺍﺭﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ می شن ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍ ﺷﯿﻌﻪ ﺳﺖ . . .
تصمیم می گیرن ﮐﻪ شیعه رو ﺍﺫﯾﺘﺶ ﮐﻨﻦ
ﺍﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ :
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﺮﻡ ﻟﺒﻨﺎﻥ ؛ ﺍﻣﺎ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺷﯿﻌﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ ؛ اه اه اه نرفتم . ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎﻣﻪ ﺑﺤﺮﯾﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ قبول نکردم ؛ ﭼﻮﻥ ﺍﮐﺜﺮﯾﺖ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﺴﺘﻦ . ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺮﻡ ﻋﺮﺍﻕ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻫﻢ ﭘﺮﺍﺯﺷﯿﻌﻪ ﺍﺳﺖ ؛
ﺭﻓﯿﻘﺶ ﮔﻔﺖ : ﺧﺐ ﭼﺮﺍ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺭﻭﭘﺎ؟؟
ﮔﻔﺖ :
ﺍﻭﻧﺠﺎﻫﻢ ﺗﺸﯿﻊ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎ ؛ ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮﯼ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﺮﻣﯿﺨﻮﺭﯼ. . .
ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻥ ﺗﺎ ﺧﺸﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻥ ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺷﯿﻌﻪ ﻫﻢ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﺑﺸﻮﻥ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﭼﺮﺍ ﺑﻪ ﺟﻬﻨﻢ نمیری؟ ﺷﻨﯿﺪﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺗﻨﻬﺎ جایی هست ﮐﻪ ﺷﯿﻌﻪ ﻧﺪﺍﺭه و پر از وهابیه !!!
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ 03 Shahrivar 94 ، 08:05
سین الف میم