همیشه زنده خواهم ماند
Thursday, 27 Farvardin 1394، 06:28 AM
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملافه سفید تمیزی که چهار طرفش زیر تشک بیمارستان جمع شده است، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند، از کنارم عبورمی کنند
.
لحظه ای فرا خواهد رسید که دکتر می گوید مغز من از کار افتاده است و به هزاران دلیل زندگیام رو به پایان است
.
در چنین روزی تلاش نکنید به شکلی مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگی ام را به من باز گردانید
.
این را بستر مرگ ننامید
.
بگذارید آن را بستر زندگی بنامم و جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند
.
چشم هایم را به کسی بدهید که هرگز طلوع خورشید، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است
.
قلبم را به کسی بدهید که درقلبش تنها خاطرات دردناک و آزار دهنده دارد
.
خونم را به نوجوانی بدهید که در تصادف اتومبیل نجات یافته است و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند
.
کلیه هایم را به کسی به کسی بدهید که زندگی اش به دستگاهی نیاز دارد که هر هفته خونش را تصفیه کند
.
استخوان ها، عضلات، سلول ها و اعصابم رابردارید و به پاهای کودکی فلج پیوند بزنید
.
اگر لازم شد سلولهای مغزم را بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهد تا با آنها پسرک لالی بتواند با صدای بلند فریاد بزند و دختر ناشنوایی صدای باران روی شیشه اتاقش بشنود
.
آنچه از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترش را به دست باد بسپارید تا گل بروید
.
اگر قرار است چیزی از من دفن کنید، بگذارید اشتاباهات، ضعف ها و تعصباتم باشد
.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید
.
اگر گاهی دوست داشتید از من یاد کنید، عمل خیری انجام دهید یا به کسی که محتاج کمک تان است، کلام محبت آمیزی بگویید
.
اگر آنچه گفتم انجام دهید، همیشه زنده خواهم
ماند
.
.
لحظه ای فرا خواهد رسید که دکتر می گوید مغز من از کار افتاده است و به هزاران دلیل زندگیام رو به پایان است
.
در چنین روزی تلاش نکنید به شکلی مصنوعی و با استفاده از دستگاه زندگی ام را به من باز گردانید
.
این را بستر مرگ ننامید
.
بگذارید آن را بستر زندگی بنامم و جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند
.
چشم هایم را به کسی بدهید که هرگز طلوع خورشید، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است
.
قلبم را به کسی بدهید که درقلبش تنها خاطرات دردناک و آزار دهنده دارد
.
خونم را به نوجوانی بدهید که در تصادف اتومبیل نجات یافته است و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند
.
کلیه هایم را به کسی به کسی بدهید که زندگی اش به دستگاهی نیاز دارد که هر هفته خونش را تصفیه کند
.
استخوان ها، عضلات، سلول ها و اعصابم رابردارید و به پاهای کودکی فلج پیوند بزنید
.
اگر لازم شد سلولهای مغزم را بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهد تا با آنها پسرک لالی بتواند با صدای بلند فریاد بزند و دختر ناشنوایی صدای باران روی شیشه اتاقش بشنود
.
آنچه از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترش را به دست باد بسپارید تا گل بروید
.
اگر قرار است چیزی از من دفن کنید، بگذارید اشتاباهات، ضعف ها و تعصباتم باشد
.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید
.
اگر گاهی دوست داشتید از من یاد کنید، عمل خیری انجام دهید یا به کسی که محتاج کمک تان است، کلام محبت آمیزی بگویید
.
اگر آنچه گفتم انجام دهید، همیشه زنده خواهم
ماند
.
94/01/27