Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

طمع-داستان کوتاه

Tuesday, 4 Esfand 1394، 11:12 PM

مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند. 


زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد.

پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد. روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود. نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمینخواری...


همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.


کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت: کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟


کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است. سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد. هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.


مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟


کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.


مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت. گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد، اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود...


غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند. سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد. حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد.


نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.


کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند...


تولستوی نویسنده ی نابغه روسی

نظرات  (۱)

09 Esfand 94 ، 18:29 علیرضا محمدی
OPizo سامانه تبدیل کننده لینک های شما به لینک های درآمدزا می باشد به این صورت که شما با کوتاه کردن لینک هایتان، به ازای هر بازدیدی که از لینک هایتان می شود درآمد کسب خواهید کرد

برای عضویت در این سایت فقط کافیست به آدرس http://opizo.com/user/signup/ref:22264 بروید و ثبت نام کنید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی