Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus

بسم الله الرحمن الرحیم

Papyrus
طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
نویسندگان

امید پدران-داستان کوتاه

Tuesday, 6 Bahman 1394، 11:21 PM

پسری پدرش را برای غذای شب به رستوران برد.

پدر که خیلی پیر و ضعیف شده بود، غذایش را درست خورده نمی‌توانست و بروی لباسش می‌ریخت.

تمامی افراد موجود در رستوارنت با حقارت بسوی مرد پیر می‌نگریستند و پسرش هم خاموش بود.

پس از اینکه غذایشان تمام شد، پسر که هیچ خِجل هم نشده بود، به آرامی پدرش را به دست‌شویی برد، 

لباسش را تمیز کرد، موهایش را شانه زد و عینک‌هایش را نیز تنظیم کرد و بیرون آورد.

تمامی افراد موجود در رستوران متوجه آن دو بودند و هنوز هم با حقارت بسوی هر دو می‌نگریستند.

پسر پول غذا را پرداخت و با پدر راهی دروازه خروجی شد، درین وقت یک پیرمرد دیگری از جمع حاضرین صدا کرد؛

پسر!

آیا فکر نمیکنی چیزی را پشت سر گذاشته ای؟!

پسر پاسخ داد؛ نخیر جناب، چیزی باقی نگذاشته ام.

آن مرد پیر گفت: بله پسر، باقی گذاشته ای! 

درسی برای تمامی پسران و امیدی هم برای همه پدران!

یک نوع خاموشی مطلق بر تمامی رستوران حاکم شد! 🌸🍃



کانال تلگرام رادیو صبا

نظرات  (۲)

07 Bahman 94 ، 16:27 مهدی ابوفاطمه
عالی بود و زیبا
06 Bahman 94 ، 23:34 صآب خونـِ
سلام اگه دوست داشتید خبر بدید وبلاگ هامون رو دنبال کنیم
+ امضا صآب خونه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی